بهانه ی انتظار ...
همیشه آسمون آبی نیست.
اونه که آسمونو آبی می کنه .
گاهی بعضی از عصرها، ابرهای زیادی
توی آسمون حیاط جمع میشن و من ،
دلم خیلی میگیره ...
اگه عروسکم رو دختر همسایه گرفته
باشه، گریه هم می کنم .
آروم و یواشکی ...،و دلم میخواد مامان
زودتر از همیشه، از سر کار برگرده تا همه
چیز خوب شه.
هی به آسمون نگاه میکنم و از خدا
میخوام مامانو زودتر به خونه برسونه...
فکر میکنم گاهی عروسک مامان هم ،
گم میشه.
یا کسی به زور، از اون میگیره . شاید
هم دست عروسکش کنده می شه...
آخه نمیدونم چی، مامانو اینقدر غمگین
میکنه،که بعضی از عصرها ، خیلی دلش
میگیره وبه آسمون نگاه میکنه و از خدا
چیزی میخواد...
انگار میخواد که کسی بیاید...
کسی که آسمون ابری رو آفتابی میکنه ...
و اشک های مامانو ... پاک...
من دلم میخواد بدونم اون کیه؟ اونوقت از اون میخوام،
مواظب همه عروسکها باشه....